بخشی از کتاب
به پمپبنزین زنگ زدم که بپرسم ماشینِ او را کجا بردهاند. یک ساعت تا محلِ تحویل گرفتنِ خودروی توقیفشده از پارکینگِ توقیفی راه بود. اصرار کردم که خودم باید او را برسانم. توی راه یکی از سی دی های مورد علاقهام را برایش گذاشتم. از کارهای میشکا، هنرمندی با سبک رِگه که خودم آن موقع تهیهکنندهی آلبوم اش بودم.
رانندگی کردم. گوش کردیم. دو سه آهنگ پشت سر هم پخش شد و هیچ کدام مان حرفی نزدیم. هیچکدام احساس نمیکردیم باید چیزی بگوییم. هیچ کدام مان اضطرابی نداشتیم که وادارمان کند سکوت را بشکنیم. سکوتِ بین مان ناراحتکننده نبود. فوقالعاده بود.
به پارکینگ رسیدیم. هر دو آرزو میکردیم کاش پارکینگ توی فلوریدا بود. قبل از اینکه از هم جدا شویم از او شماره تلفن خواستم. دست کرد توی کیفش و یک تکه کاغذ مچاله بیرون کشید و شمارهاش را روی آن نوشت.
میخواستم موقع خداحافظی ببوسمش. سرش را چرخاند؛ ولی نه آن قدری که یکچهارمِ گوشهی سمتِ چپِ لبش را نبوسم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.