بخشی از کتاب
خواهرم فکر میکند آدم بی مسئولیتی هستم. این را بر زبان نمیآورد – نه رودررو، نه در پیامهایش – اما کاملاً واضح است.
فهرست دانشگاههایی رو که برات فرستاده بودم دیدی؟
زمستون سال سوم دبیرستان برای این کار زود نیست. خیلی هم دیره.
وقتی برای جشن اشتون برگشتم، اگه خواستی می تونیم بریم چندجا رو ببینیم.
ضمن اینکه باید برای دانشگاهی اقدام کنی که کاملاً از منطقه امنت دور باشه.
دانشگاه هاوایی چطوره؟
چشم از پیام او برمیدارم و نگاهم به نگاه پرسشگر ناکس میرز میافتد. «برانوین فکر میکنه من باید برم دانشگاه هاوایی.» این را میگویم و چیزی نمانده لقمهای از امپانادا که در دهانش است در گلویش گیر کند.
میپرسد: «میدونه که اون دانشگاه توی یک جزیره ست دیگه، نه؟» لیوان آب سرد را برمیدارد و نیمی از آن را یکنفس سر میکشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.