خلاصه ی کتاب
کتاب، داستان زندگی «جکسون» را روایت می کند که پدرش بیمار شده و شغلش را از دست داده است. مادر او به عنوان پیشخدمت در رستوران های مختلف مشغول به کار است اما زندگی برای آنان خیلی سخت می گذرد و از نظر مالی در شرایط بدی هستند، بسیاری از روزها چیزی برای خوردن ندارند و جکسون و خواهر کوچکش با اختراع یک بازی سعی می کنند تا گرسنگی را کمتر احساس کنند؛ اما پس از مدتی اوضاع بدتر میشود. پدر و مادر قادر به پرداخت اجاره خانه نیستند و جکسون و خواهرش باید خود را برای زندگی در یک مینی ون آماده کنند.
پدر و مادرش با خوش بینی و شوخ طبعی تلاش می کنند آنها را وارد مشکلات خودشان نکنند؛ اما جکسون که قبلا هم مدتی را در ون زندگی کرده بود، از این شرایط و همین طور از دست پدر و مادرش بسیار عصبانی است چراکه آنها واقعیت را به او نمیگویند. برای همین تصمیم میگیرد از خانه فرار کند. او نامهای به آنها مینویسد؛ اما پیش از این که فرار کند، پدر و مادرش نامهی او را پیدا و با او صحبت میکنند. جکسون آرام میشود و پدر و مادر هم به او قول میدهند که دیگر هرگز واقعیت را از او پنهان نکنند و به عنوان نخستین واقعیت به او میگویند که که زندگی بالا و پایین زیاد دارد و ولی هرگز نباید امید را از دست داد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.