بخشی از کتاب
در واقع چند دقیقه طول می کشه تا خودشو به کانتر برسونه؛ چون نمیتونه به وسایل دست نزنه و نگاهشون نکنه. وقتی بالاخره میرسه به ما، الیسا می دوئه اون طرف کانتر و بغلش میکنه. میگه: «قشنگ نیس؟»
با دست به من اشاره میکنه. «ایدهی خودش بود. همهش. من فقط تو تمیزکاری کمکش کردم.»
رایل میخنده. «سخته باور کنم مهارتهای پینترستی تو هیچ نقشی نداشتن.»
سر تکون می دم. «شکستهنفسی میکنه. مهارتهای اون نصف این خیال رو به واقعیت تبدیل کرد.»
رایل به من لبخند می زنه و این مثل یه خنجر تو سینهم فرو میره؛ چون میگم آخ.
دستاشو میکوبه روی کانتر و میگه: «اولین مشتری رسمیتون منم؟»
الیسا یکی از برگههای تبلیغات رو میده دستش. «برای اینکه مشتری به حساب بیای باید واقعاً یه چیزی بخری.»
رایل به اول تا آخر تبلیغ یه نگاه می ندازه و می ذاردش رو کانتر. میره سمت یکی از کارها و یه گلدون پر از گُلای لیلی بنفش رو برمیداره. میذاره رو کانتر. میگه: «اینا رو میخوام.»
لبخند میزنم. از خودم میپرسم یعنی می دونه گلای لیلی رو انتخاب کرده. یه جورایی کنایه آمیزه.
الیسا میگه: «می خوای اونا رو جایی تحویل بدیم؟»
«شما دو تا تحویل هم می دین؟»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.