بخشی از کتاب
واقعاً این اتفاق افتاد؟ آیا سؤالات من از اطلس آنقدر ناجور بود که تا سال آینده باید خجالت بکشم؟
با این حال، او ظاهراً دستپاچه نبود. انگار از دیدن من بسیار خوشحال بود، و سپس وقتی من را در آغوش گرفت، احساس کردم بخشی از وجودم که خفته بود ناگهان زنده شد.
اما این اولین باری است که در محل کارم مجبورم به دستشویی بروم و بعد از این که همین الآن خودم را در آینه نگاه کردم، دلم میخواهد گریه کنم. لباسم لکه دارد، پیراهنم هویج مالی شده است، لاک ناخنم از ژانویه رفته است.
البته نه این که اطلس از من انتظار داشته باشد آدم بی عیبی باشم. موضوع این است که من بارها رو به رو شدن با او را تصور کرده بودم، اما در هیچکدام از آن فانتزیها وسط یک صبح پُرمشغله، نیم ساعت بعد از خرید غذای بچه برای کودک یازده ماهه ام، با او برخورد نکرده بودم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.