بخشی از کتاب
با دیدن فنجان چای که مقابلش آمد، نگاهش را از آخرین خطوط نوشته اش گرفت . با لبخند خودکارش را رها کرد.عینک ظریفش را روی میز گذاشت و با صندلی سمت او چرخید: زحمت کشیدی خانم. ممنونم. مریم نگاه کنجکاوش را از اوراق روی میز او گرفت .به خوبی متوجه شد دست اوطوری اوراق را استتار کرده که نتواند از مفاهیمش سر درآورد. کارهمیشه اش بود. لبخند و لحن مهربانش را بی جواب نگذاشت: _نوش جان. بخور خستگیت دربیاد که باید زودتر بریم
محسن دیواره ی گرم فنجان را لمس کرد وگفت: کجا بریم؟ خرید دیگه. هنوز یه مقدار وسیله واسه فردا بعدازظهر کم داریم. محسن چایش را مزه کرد و نگاهش کرد. خیلی داری سخت میگیری مریم. یه مهمونی یک ساعته اینقدر مکافات نداره. مهمونی ساده که نیست محسن. می دونم حساسی ولی.. ایشون تا یه آقا بالا سر واسه من دست و پا نکنه که خیالش راحت نمیشه استاد جون
سر هردو با تعجب سمت دختر جوان وخنده رو برگشت . ” ِالِنا” انگشت اشاره اش را بالا گرفت و با دست دیگرش به در ضربه زد و گفت: ببخشید البته.. اول اجازه هست بیام داخل؟ محسن با ابرو به دخترش اشاره کرد و گفت: این همه حرص و جوش و حساسیت واقعا ثمری داره مریم؟ آخه الان وقت ازدواج دختر باباست؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.