بخشی از کتاب
مردم کتابهایی را که دوست دارند به اشتراک میگذارند. آنها میخواهند حس خوبی که موقع خواندن کتابها احساس کردهاند یا ایدههایی را که در صفحات کتابها یافتهاند، با دوستان و خانواده سهیم شوند. خوانندۀ کتاب با به اشتراک گذاشتن یک کتاب محبوب سعی میکند همان شور، شادی، لذت و هیجانی را که خودش تجربه کرده است با دیگران سهیم شود. چرا؟ سهیم شدن عشق به کتابها و یک کتاب بخصوص با دیگران کار خوبی است.
اما از طرفی، برای هر دو طرف تمرین دشواری است. درست است که اهدا کنندۀ کتاب روحش را برای نگاهی رایگان آشکار نمیکند، اما وقتی کتابی را با این اعتراف که یکی از کتابهای مورد علاقهاش است هدیه میکند، انگار که روحش را عریان کرده است. ما همان چیزی هستیم که دوست داریم بخوانیم. وقتی اعتراف میکنیم کتابی را دوست داریم، انگار داریم اعتراف میکنیم که آن کتاب جنبههایی از وجودمان را به خوبی نشان میدهد؛ حتی اگر آن جنبهها معلوم کند که ما هلاک خواندن رمانهای عاشقانهایم، یا دلمان لک زده برای داستانهای ماجراجویانه، یا اینکه در خفا عاشق کتابهای جنایی هستیم.
آن طرف قضیۀ پیشنهاد کتاب، گیرندۀ آن است. اگر آدم حساسی باشد، میداند که روح آن دوستی که کتاب را پیشنهاد کرده کاملاً گشوده شده است و او، گیرندۀ کتاب، بهتر است روح دوستش را نرنجاند. باور کنید اصلاً غلو نمیکنم. شانزده سال پیش، دوستی در محل کارم کتاب پلهای مدیسون کانتی، نوشتۀ رابرت جیمز والر را به من امانت داد. کتاب را یکشبه خواندم و وقتی درباره اش با دوستم، مری، صحبت کردم گفتم که از نظر من آن کتاب غیر واقعی و عوامفریبانه است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.