بخشی از کتاب
بیوه ی جوانی را به خاطر میآورم که معتقد بود قلبش شکسته است، ولی در واقع، توانایی مهر ورزیدنِ دوباره را از دست داده بود . اشاره به ناتوانی در عاشق شدن جرئت میخواست و من نمی دانستم چطور از عهدهی این کار برآیم. ولی شناسایی و ریشه کن کردن موانع فراوانی که بر سر راه عاشق شدن وجود داشت، چه؟ از عهده ی این یکی بر میآمدم.
خیلی زود فهمیدم عشق برای او حکم بی وفایی و پیمان شکنی دارد . عشق به دیگری، معادل خیانت به همسرِ از دست رفتهاش بود ؛ درست مانند اینکه آخرین میخ را به تابوت همسرش بکوبد. اگر عشق عمیقی را که به همسرش داشت، به دیگری نیز احساس میکرد (و او چیزی کمتر از این را در تصور نمیآورد)، پس عشق به همسرش، به نوعی ناکافی و عیب ناک بود . عشق به دیگری مخرب بود ، زیرا به دنبال آن، حس فقدان و درد سوزان ناشی از این حس، اجتناب ناپذیر مینمود . دوباره عاشق شدن بی مسئولیتی بود: او بد اقبال و نفرین شده بود و بوسهی او، بوسهی مرگ را می مانست.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.