بخشی از کتاب
قاصد مرگ به آندریا داناهیو زنگ نزد، چون او قرار نیست امروز بمیرد. آندریا، در واقع، خودش یکی از کارمندان درجه یک قاصد مرگ است، شرکتی که از هفت سال پیش تأسیس شده. او تماسهای زیادی برقرار کرده و به افراد بیشماری روز آخرشان را اعلام کرده است. امشب، از نیمهشب تا ساعت سه صبح، آندریا با شصت و هفت روز آخری تماس گرفت، هر چند این بهترین رکوردش هم نبود، اما شکستن رکورد نود و دو تماس در یک شیفت سخت بود، مخصوصاً با توجه به این موضوع که میگفتند تماسهایش به خاطر عجله در پایان بردنشان، تحت بازرسی است.
البته، فقط اینطور میگفتند.
در راه خروجش از ساختمان، در حالی که با عصایش، لنگانلنگان حرکت میکرد، پیش خودش امیدوار بود که بخش منابع انسانی شرکت حداقل تماسهای امشبش را بررسی نکند، هر چند او خوب میدانست امید در این شغل چیز خطرناکی است. آندریا چندین بار اسامی را قاطی کرده بود و با اشتیاق، تماسها را قطع کرده بود و به سراغ تماس بعدی رفته بود. خیلی بد میشود اگر در این شرایط کارش را از دست بدهد، با این همه فیزیوتراپیای که بعد از تصادفش لازم داشت و شهریهٔ سرسامآور دخترش، حسابی هزینه روی دستش میماند. حالا بماند که این تنها شغلی بود که او درش خوب است، شغلی که خیلیها را فراری داده بود و خیلیها را هم روانهٔ روانپزشک کرده بود.
قانون مهم و شمارهٔ یک او این بود: روز آخریها دیگر انسان نیستند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.