بخشی از کتاب
در تیمارستان زمان به سرعت میگذشت و با این که فقط چند روز بود که به اونجا رفته بودم اما به اندازه ی چند سال پیر شده بودم، چون گذر عمر توی جایی که دوستش نداری همیشه زجرآور و طاقت فرساست، هر ثانیهای که می گذره انگار ساعتهای زیادی رو از دست میدی و عقربهها تکههای وجودت رو با خودشون میبرن، و از این بابت زمان به سرعت میگذشت چون بیرون از آسایشگاه توطئهی وحشیانهای علیه من در حال انجام بود، ابی دوست گذشته و دشمن امروز من خاطراتم رو دزدیده بود و من در حالی که بین سیمهای خاردار، نردههای بلند و دیوونهها گیر کرده بودم، کاری از دستم ساخته نبود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.