بخشی از کتاب
بسیاری از مردم وقتی دربارهی سوگ شما میشنوند، سعی میکنند تا با تعریف داستان سوگ خودشان با شما همدردی کنند.
این نمونههای نزدیک ولی متفاوت، از «شوهر من هم مُرده است» گرفته تا «ماهی قرمز من هم وقتی هشت ساله بودم مُرد، بنابراین الان دقیقاً میدانم چه حالی دارید» پیدا میشود.
ما داستانهایی از فقدانهایمان تعریف میکنیم تا بگوییم میفهمیم شما کجا هستید: «ببین. من قبلاً این راه را رفتهام. میفهمم چه حسی داری.»
داستانهایی که دیگران از فقدانشان برای هم تعریف میکنند، تلاشی است برای این که در زمان سوگواری احساس تنهایی نکنید؛ هر چند معمولاً اینطور به نظر نمیرسند.
مقایسهی یک سوگ با سوگی دیگر تقریباً همیشه نتیجهی عکس میدهد. تجربهای از فقدان، هممعنی با فقدان دیگری نیست.
فقدان، درست مثل عشق، منفرد است. اینکه کسی فقدانی را تجربه کرده باشد، حتی اگر فقدانی بسیار مشابه شما باشد، به این معنا نیست که لزوماً شما را درک میکند.
اتفاقات سخت و دردناک و وحشتناک رخ میدهند؛ این طبیعتِ زنده بودن در این جهان است.
همهچیز پایانی خوش ندارد. هر اتفاقی، دلیلی ندارد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.