بخشی از کتاب
شاه از اطراف عالم طبیبان حاذق را فراخواند و به آنان گفت: “جان من و این کنیزک در دست شماست. اگر نتوانید او را نجات دهید، من هم خواهم مرد. جان من در مقابل جان کنیزک ارزشی ندارد، بلکه جانِ جان من اوست. من دردمند و خستهام، مایه درمانم سلامتی کنیزک است. هر کسی جان کنیزک را درمان کند، مروارید و مرجان مرا به دست خواهد آورد.” طبیبان گفتند: “هر یک از ما مسیح جهان هستیم و برای هر دردی درمانی داریم و برای نجات کنیزک با جان و دل میکوشیم و با هم فکری یکدیگر او را درمان خواهیم کرد.”
طبیبان هر چه در راه درمان کنیزک کوشیدند نه تنها توفیقی نیافتند، بلکه داروهای آنان رنج و درد کنیزک را بیشتر کرد. بیماری کنیزک شدت یافت و بدنش چنان لاغر شد که گویی مویی بیش نبود. قضای الهی با تلاش طبیعی همسو نبود. طبیبان حاذق دچار غرور شده بودند و فقط به علم و دانش خویش متکی بودند و از خواست غفلت کرده بودند و خداوند عجز آنان را آشکار کرد.
وقتی پادشاه عجز و ناتوانی طبیبان را دید، متوجه شد که درمان این درد از کسی ساخته نیست و از سر عجز پا برهنه و شکسته دل به سوی مسجد رفت و در درگاه الهی چنان ناله و فغان کرد و اشک ریخت که گویی سجدهگاه او پر از آب شد. او با خلوص نیت و دلی شکسته با خداوند به راز و نیاز پرداخت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.