رمان همان تلخ همیشگی داستان دختری 21 ساله به نام یکتا است که شاهد خودکشی دختر عمه اش پریا بوده و این اتفاق دشوار و ترسناک سرنوشت و زندگی او را تحت تاثیر قرار داده است. او تنها کسی است که از این ماجرا باخبر است، اما در این مورد با کسی حرف نمی زند. با گذشت 4 سال از این ماجرا که با فشارهای عصبی همراه بوده است، اکنون او تصمیم به انتقام خون پریا می گیرد. یکتا به کسانی که باعث شدند او به چنین کاری دست بزند نزدیک می شود. اما در این راه عشقی ناخواسته در عمق جانش نفوذ می کند . پسری که سعی دارد او را از خطر دور نگه دارد، یکتا ولی نمی‌تواند دست از خواسته‌اش بکشد و…

در کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده بخش اول در مورد نویسنده‌ای خوش‌ذوق به نام آرمان روزبه است که از زبان خود به بیان خاطرات گذشته‌اش می‌پردازد و بخش دوم از دید دانای کل به ماجرای معشوقه‌ی سابق او که خبرنگاری چیره‌دست است معطوف شده… نویسنده‌ی داستان ما پس از اتفاقاتی غیرمنتظره به بیمارستان روانی منتقل می‌شود و تا یک‌ سوم انتهایی داستان، تلاش او برای رهایی را شاهد هستیم. از طرف دیگر معشوقه‌اش، مارال پس از یک سال که تصور می‌کرده آرمان مرده با دریافت نامه‌هایی مشکوک از او، دوباره جستجویش را برای یافتن نویسنده آغاز می‌کند. در پایان‌ بندی کتاب، رازی که روزبه معین مانند دیواری بین آرمان و مارال ساخته فرو‌ می‌ ریزد و قهوه نوشیده می‌شود.

در مقدمه‌ی کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ، امیرخانی از چگونگی شروع سفر ناگهانی‌ اش به کره‌ی شمالی می‌گوید؛ اینکه چطور ابتدا سرسختانه به پیشنهاد دوستش، حسین دعایی، مبنی بر سفر رفتن نه می‌گفت و چطور با شنیدن اسم کره‌ی شمالی همه‌ چی 180 درجه زیر و رو می‌شود. در فصل بعدی، از سفر 9 روزه‌ی نویسنده در کره‌ی شمالی می‌خوانیم که از جمعه 18 خرداد 97 تا شنبه 26 خرداد 97 طول کشیده است. او در این سفر به همراه همراهان خود، افراد حزب موتلفه‌ی ایران، از قسمت‌های مختلف حکومتی این کشور بازدید می‌کند. در فصل دوم که اتفاقات هفت ماه بعد از سفر اول او به کره شمالی نقل می‌شود، امیرخانی به تحلیل‌های خود از این سفر می‌پردازد و داستان چگونگی‌ دعوت شدنش توسط یکی از مقامات بزرگ کره شمالی برای سفر دومش را می‌گوید. در فصل سوم نیز شاهد سفر جسورانه‌تر و شخصی‌تر امیرخانی به کره‌ی شمالی هستیم و نیز تغییر جستجوی نویسنده از عناصر حکومتی به بررسی وضعیت مردم در این کشور.

داستان زندگی دختری به نام یلدا را روایت می‌کند که پدر و مادر خود را از دست داده و به همراه یکی از دوستان صمیمی پدرش به نام حاج رضا زندگی می‌کند.شهاب، یکی از فرزندان حاج رضا، که دلخوری شدیدی از پدر دارد به فکر مهاجرت افتاده و حاج رضا برای اینکه مانع از مهاجرت آخرین فرزند خود شود و او را در کنار خود نگه دارد تصمیم می‌گیرد تا راه چاره‌ای پیدا کند. حاج رضا به یلدا پیشنهاد می‌دهد با شرایط خاصی و برای مدت شش ماه با شهاب ازدواج کند و در مقابل ثروت پدر به صورت نصف نصف بین آنها تقسیم شود. در واقع این ازدواج کاملاً قراردادی است و قرار است یلدا و شهاب تنها به‌ عنوان همخونه در کنار هم مدتی را با یکدیگر در یک خانه زندگی کنند.