بخشی از کتاب
ما به جای حضور در برابر چیزی که هست منتظر چیزی می مانیم که نیست و حضوری ندارد. ما با ارتباط با آنچه اینجا هست، بهبود می یابیم و با ارتباط با تخیلات مان بیمار می شویم. درمانگر ما را از فرار از خودمان متوقف می کند و این چنین در واقعیت آرام می گیریم. با باقی ماندن در این لحظه، احساسات خود را حس می کنیم، احساساتی که همواره از طریق اضطراب به سراغمان می آیند و اضطراب ما را تشویق می کند به جاهایی برویم که از ورود به آن ها و کاوش در آن ها وحشت داریم و می گریزیم.
در واقع، درمانگران همواره یک پیام واحد را منتقل می کنند:« آنچه از آن می گریزید همان جایی است که باید در آن آرام بگیرید. باید با چیزی که از آن می ترسید روبه رو شوید و آنچه ناشنیده میگیرید، بشنوید». اما ما یاد گرفته ایم گوش نکنیم. ما در گریز زندگی می کنیم، بی آنکه بدانیم در حال گریز از احساسات خویش و علل آن هاییم. ما هرگز یاد نمی گیریم تفاوت میان آنکه هستیم و آنچه می کوشیم به نظر بیاییم تجربه کنیم. برای پایان دادن به این گریز، به همراهی نیاز داریم که کمکمان کند بنشینیم، تحمل کنیم و احساس کنیم. زیرا آنچه در تنهایی تحمل ناپذیر است در مشارکت تحمل پذیر می شود. این تحمل و مشارکت یک فن نیست، پذیرش متقابل زندگی درونی و برونی ما است: آنچه اینک در حال رخ دادن است. آیا این گوش سپردن و مشارکت همان عشق نیست؟ برای شفا یافتن، باید باهم آنچه در گذشته تحمل ناپذیر بود، بپذیریم: یعنی واقعیت و احساساتمان درباره واقعیت را.
همه ی کسانی که در طلب شفا هستند، مواقعی ناچار شده اند دردی را تحمل کنند که به تنهایی تحمل ناپذیر بوده است. تک تک کسانی که نیازمند شفا هستند، داستانی مشابه دارند از دل شکستگی، خسران و احساساتی چنان دردناک که پایان دادن به این سفر را برایشان نا ممکن کرده است. برای رسیدن به انتهای این سفر به دنبال فردی می گردیم که یاریمان کند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.