بخشی از کتاب
پدرشان یک شیشهٔ قدیمی آب سیب را که پر از سکههای مختلف بود، در اتاق کارش توی زیرزمین نگه میداشت. برای همین بود که کایل و مایک هر دو سعی داشتند که زودتر از دیگری به آنجا برسند.
مایک با سرعت از در جلو وارد خانه شد. لبخند گشادی روی لب های کایل نشست. او عاشق اینجور مسابقهها با مایک و کِرتیس بود؛ چون بهعنوان برادر کوچک، این تنها زمانی بود که میتوانست آنها را در شرایط عادلانه شکست بدهد.
بازیهای فکری این خوبی را داشتند که قوانینشان برای همه یکسان بود. موفقیت در این بازی، به درست انداختن تاس و به دست آوردن کارت راهنمای مناسب بستگی داشت. با کمی زرنگی و تلاش جانانه، هر کسی میتوانست برندهٔ این بازیها باشد.
به خصوص امروز که مایک با انتخاب راه داخل خانه به زیرزمین، امتیاز جلو بودن از کایل را از دست داده بود. مسیری که او میرفت، دویدن از دم در ورودی به انتهای خانه و پایین رفتن از پلهها تا اتاق کار بود.
اما کایل میان بر می زد. او از روی چندتا درختچه پرید و با یک لگد، پنجرهٔ کوچک زیرزمین را باز کرد. وقتی ته کفشش به قاب پنجره خورد، صدای شکستن چیزی را شنید، اما اهمیتی نداد؛ مسئلهٔ مهم، بردن مسابقه از برادر بزرگش مایک بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.